معرفی هلمز بر اساس داستان هاش
مشاهده:
هولمز بارها به واتسون می گوید "توکه با روش های من آشنایی" یکی از این روش های حیاتی مشاهده بود
"مدتهاست که من این اصل را پذیرفتم که جزیات از همه چیز مهم ترند"(مسله هویت)
"تو که روش های من را می دانی مبتنی بر جزیات کم اهمیت"(رازدره باسکامب)
"وقتی فکر می کنم که بعضی از مهترین پرونده هام هیچ سرآغاز نوید بخشی نداشتن دهرگز جرت نمیکنم هیچ چیز را کم اهمیت بخوانم"(شش ناپلون)
به گفته واتسون در ماجرا "رسوایی در بوهم" او "او نیرو مشاهده فوقالعاده ای داشت"و در نشان چهار "از استعدادی خارق العاده در ورد جزیات بر خوردار بود"
"هیچ چیز به اندازه جزییات مهم نیست"(مرد لب کج)
دلمشغولی او در مورد جزییات او را به شخصی مهم در عرصا جنایت تبدیل کرد وبلای جان مقامات پلیس که عادتهای او اغلب گیجشان می کرد
مثلادر اتود در قرمز لاکی:
"همان طور که صحبت می کرد یک متر اندازه گیری و یک ذره بین گرد وبزرگ از جیبش در آورد با این دو ابزار بی سرصدا وتند تند دور اتاق راه می رفت وزانو میزد ویک بار هم روی شکم دراز کشید چنان غرق در کارش بود که ظاهرا حضور ما را از یاد برده بود ...برای مدت بیست دقیقه به تحقیقاتش ادامه داد و
با دقت فراوان فاصله های بین علامت هایی را اندازه گرفت که به چشم من به کل نامریی بود.."
هولمز پشس از مشاهداتش کمتر تحمل آدمهایی را داشت که مانند او از وجود سرنخ ها آگاه نبودند
در رسوایی در بوهم می گوید "تو میبینی واتسون ولی مشاهده نمی کنی "
به طور کلی موضوع زبان زخم هایش پلیس بود
پایان بخش دوم-قسمت اول